شلکلغتنامه دهخداشلک . [ ش َ ] (اِ) زلو. علق . (ناظم الاطباء). زالو. (یادداشت مؤلف ). زالو را گویند که از عضو خون بمکد. (آنندراج ) (انجمن آرا) (از برهان ). شلوک . زلو. دیوچه .
شُلَکواژهنامه آزادشُ لَ - نوعی گیاه خودرو از جمله ی علوفه ی هرز می باشد که مصرف غذایی نیز دارد و همه ساله ، چند روز پس از اولین بارندگی قوت غالب و یا صبحانه پرمصرف اهالی جنوب است
شلکالغتنامه دهخداشلکا. [ ش َ ] (اِ) بمعنی شلک است که زالو باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). رجوع به زلو، زالو و شلک شود.
شلکالغتنامه دهخداشلکا. [ ش ِ ] (اِ) گل سیاه تیره ٔ چسبنده . (آنندراج ) (برهان ). بمعنی شلک است . (فرهنگ جهانگیری ). ظاهراً این کلمه بدین صورت بمعنی شلک با الف اطلاق باشد و از شع
شلککلغتنامه دهخداشلکک . [ ش ِ ک َ ] (اِ) سوراخی که در ته دیوارها کنند تا آبهای کثیف و چرکین و آب باران و جز آن از آن بیرون رود. || ناودان . (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (ناظ