شلمیلغتنامه دهخداشلمی . [ ش َ ل َ ] (ص نسبی ) شلغمی . منسوب به شلم . منسوب به شلغم . (یادداشت مؤلف ) : شلمی آش میپزد بی بی .خاقانی .
شلمیلغتنامه دهخداشلمی . [ ش َ ل َ ] (ص نسبی ) شلغمی . منسوب به شلم . منسوب به شلغم . (یادداشت مؤلف ) : شلمی آش میپزد بی بی .خاقانی .
هدبدلغتنامه دهخداهدبد. [ هَُ دَ ب ِ ] (ع ص ) شیر نیک خفته و جغرات شده . (منتهی الارب ). اللبن الخاثر جداً. (اقرب الموارد). || (اِ) خردی چشم و سستی آن با جریان اشک یا عام است . (
ایدعلغتنامه دهخداایدع . [ دَ ](ع اِ) زعفران . (منتهی الارب ) (بحر الجواهر) (ناظم الاطباء). || چوب بقم . || شلمی است سرخ که از سقطری آورند و در تداوی جراحات بکار برند. (منتهی الا
شلملغتنامه دهخداشلم . [ ش ِ ل ِ / ش ِ ] (اِ) صمغ و انگوم درخت . (ناظم الاطباء). به نظر من به فتح اول و دوم است ، زیرا دهی است بدین نام که صمغ کتیرای فراوان دارد و آن را شلم زار