شلفلغتنامه دهخداشلف . [ ش َ ل ِ ] (اِخ ) دهی است نزدیک تعز که تختگاه یمن است و در آن ده مسجدی است قدیم بنا کرده ٔ نبی (ص ). (منتهی الارب ).
شلفلغتنامه دهخداشلف . [ ش َ ] (ص ، اِ) زن فاحشه و بدکار. (از برهان ) (ناظم الاطباء) (غیاث ). زن بدکار و همانا شلفیه از این مأخوذ است . (آنندراج ) (انجمن آرا). زن بدکار و فاحشه
شلفالغتنامه دهخداشلفا. [ ش ِ ] (اِ) شلفه . شلغه . چنگالی که بدان یونجه و یا غله را دسته کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به شلغه شود.
شلفیهلغتنامه دهخداشلفیه . [ ش َ ی َ / ی ِ ] (اِ) شرم زن .(از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج )(از انجمن آرا) (از برهان ). رجوع به شلفه و شلفینه شود. || نام دو تن ه
شلفتیلغتنامه دهخداشلفتی . [ ش ُ ل ُ ] (ص ) (اصطلاح عامیانه )و ظاهراً صورتی دیگر از چلفتی است بمعنی دست و پا چلفتی و معمولاً این صفت به آدمهای چلمن ، پخمه ، بی عرضه ، گول و بیکاره
شلفالغتنامه دهخداشلفا. [ ش ِ ] (اِ) شلفه . شلغه . چنگالی که بدان یونجه و یا غله را دسته کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به شلغه شود.
شلفیهلغتنامه دهخداشلفیه . [ ش َ ی َ / ی ِ ] (اِ) شرم زن .(از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج )(از انجمن آرا) (از برهان ). رجوع به شلفه و شلفینه شود. || نام دو تن ه
شلفتیلغتنامه دهخداشلفتی . [ ش ُ ل ُ ] (ص ) (اصطلاح عامیانه )و ظاهراً صورتی دیگر از چلفتی است بمعنی دست و پا چلفتی و معمولاً این صفت به آدمهای چلمن ، پخمه ، بی عرضه ، گول و بیکاره
شلفونلغتنامه دهخداشلفون . [ ] (اِخ ) یوسف بن فارس بن یوسف الخوری الشلفون . متوفی بسال 1914 م . از نویسندگان نامی بیروت بود و مقدمات ادبیات عرب را در زادگاه خود فراگرفت و سپس نشر