شلدانلغتنامه دهخداشلدان . [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گله دار بخش کنگان شهرستان بوشهر. سکنه ٔ آن 300 تن . آب آنجا از چاه . محصول عمده ٔ آنجا غلات و تنباکو و پیاز است . (از ف
شلدانلغتنامه دهخداشلدان . [ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بوشگان بخش خورموج شهرستان بوشهر. سکنه ٔ آن 183 تن . آب آنجا از چاه . محصول عمده ٔ آنجا غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران
شادانهلغتنامه دهخداشادانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شاهدانه . شهدانه . دانه ٔ کنب . (ناظم الاطباء).
شادان کردنلغتنامه دهخداشادان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شاد کردن . اجذال : شادان جز او را که کند از جانور سیم و زرش بیطاعتی میراث داد این را ز ملک ظاهرش .ناصرخسرو.
شادانقلغتنامه دهخداشادانق . [ ن َ ] (معرب ، اِ) شاهدانج است و شهدانج نیز گویند و گفته شود. (اختیارات بدیعی ). معرب شاهدانه ٔ فارسی است که شادانج نیزنامند. (فهرست مخزن الادویه ). ر