شلختگیلغتنامه دهخداشلختگی . [ ش َ / ش ِ ل َ ت َ / ت ِ ] (حامص ) صفت شلخته . حالت شلخته . کاهل و لاابالی بودن زن . (یادداشت مؤلف ). حالت و کیفیت شلخته . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شلخته شود.
شلختگیدیکشنری فارسی به انگلیسیclumsiness, dowdiness, frowziness, messiness, raffishness, scrounginess, sloppiness, tackiness
شلختالغتنامه دهخداشلختا. [ ش ِ ل ِ ] (اِخ ) (شلشتا) وسهرد . خاورشناس اتریشی که بهارستان جامی را به سال 1846م . در وین چاپ کرد و نیز قسمتی از اشعار ابن یمین را به آلمانی ترجمه و به چاپ رسانده است (سال 1851 م .). رجوع به احوال و
شلختلغتنامه دهخداشلخت . [ ش َ ل َ ] (اِ) لگدی که با پشت پا و یا سر زانو بر نرمگاه و نشستگاه کسی در بازی و یا از روی خشم و غضب زنند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ). اردنگ . اردنگی . زفکنه (در تداول مردم قزوین ). تیپا. رجوع به شلخته و مترادفات دیگر کلمه شود.
شلختهلغتنامه دهخداشلخته . [ ش َ / ش ِ ل َ ت َ / ت ِ ] (اِ) لگد بر نشستگاه و نرمگاه . شلخت . (از ناظم الاطباء). لگدی باشد که مردم در وقت بازی کردن با پشت پای یا سر زانو بر نرمگاه و نشستگاه یکدیگر زنند و آنرا شلخت به حذف هاء نیز
شرتیفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی زن شلخته که کارهایش سرسری و بینظموترتیب باشد؛ شرتیپرتی.۲. (قید) با بیقیدی و شلختگی.