شلحفلغتنامه دهخداشلحف . [ ش ِل ْ ل َ ] (ع ص ) مضطرب خلقت .رجوع به شلخف شود. || احمق فربه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شلخفلغتنامه دهخداشلخف . [ ش ِل ْ ل َ ] (ع ص ) مضطرب خلقت . سرجنبان . (ناظم الاطباء). مضطرب خلقت . لغتی است در سلحف . (منتهی الارب ). سِلَّحف . (اقرب الموارد). رجوع به شلحف شود.
شلفلغتنامه دهخداشلف . [ ش َ ل ِ ] (اِخ ) دهی است نزدیک تعز که تختگاه یمن است و در آن ده مسجدی است قدیم بنا کرده ٔ نبی (ص ). (منتهی الارب ).
شلفالغتنامه دهخداشلفا. [ ش ِ ] (اِ) شلفه . شلغه . چنگالی که بدان یونجه و یا غله را دسته کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به شلغه شود.
شلحبلغتنامه دهخداشلحب . [ش َ ح َ ] (ع ص ) شلخب ، مرد احمق درشت اندام . و با خاء صحیح تر است . (از اقرب الموارد). رجوع به شلخب شود.