شلجلغتنامه دهخداشلج . [ ش َ ] (اِخ ) شهری است به بلاد ترک و ازآن شهر است یوسف بن یحیی شلجی محدث . (منتهی الارب ).
شلجملغتنامه دهخداشلجم . [ ش َ ج َ ] (معرب ، اِ) معرب شلغم . (آنندراج ). مأخوذ از شلغم فارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). سلجم . لفت . شلغم . (از یادداشت مؤلف ). شلجم را عرب لف
شلجمیلغتنامه دهخداشلجمی . [ ش َ ج َ ] (ص نسبی ) منسوب به شلجم . به شکل شلجم . (یادداشت مؤلف ). || اگر دو قوس از دایره بر سطحی محیط شود که هر دو از نصف دایره طولشان بیشتر باشد و
شلجملغتنامه دهخداشلجم . [ ش َ ج َ ] (معرب ، اِ) معرب شلغم . (آنندراج ). مأخوذ از شلغم فارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). سلجم . لفت . شلغم . (از یادداشت مؤلف ). شلجم را عرب لف
شلجمیلغتنامه دهخداشلجمی . [ ش َ ج َ ] (ص نسبی ) منسوب به شلجم . به شکل شلجم . (یادداشت مؤلف ). || اگر دو قوس از دایره بر سطحی محیط شود که هر دو از نصف دایره طولشان بیشتر باشد و
زیت الشلجملغتنامه دهخدازیت الشلجم . [ زَ تُش ْ ش َ ج َ ] (ع اِ مرکب ) روغن تخم شلجم است . || به لغت صعید مصر روغن افنیقطس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
بیطرةلغتنامه دهخدابیطرة. [ طَ رَ ] (اِخ ) بیطره ٔ شلج ، قلعه ای است از توابع اشقة. (از معجم البلدان ).
شلخلغتنامه دهخداشلخ . [ ] (اِ) یا شلج . تخم انجبار است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به انجبار شود.