شلالغتنامه دهخداشلا. [ ش َ ] (ع اِ) اندام با گوشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تن از هر چیزی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). تن هر چیز. (از اقرب الموارد).
جلددیکشنری عربی به فارسیشلا ق زني , تشکيل تاژک , پوست , پوست خام گاو وگوسفند وغيره , چرم , پنهان کردن , پوشيدن , مخفي نگاه داشتن , پنهان شدن , نهفتن , پوست کندن , سخت شلا ق زدن , بند چ
سوطدیکشنری عربی به فارسیشلا ق , تسمه , تازيانه , ضربه , مژگان , شلا ق خوردن , حرکت تند و سريع و با ضربت , شلا ق زدن , تازيانه زدن