شلالغتنامه دهخداشلا. [ ش َ ] (ع اِ) اندام با گوشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تن از هر چیزی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). تن هر چیز. (از اقرب الموارد).
تکخوانsoloistواژههای مصوب فرهنگستانخواننده یا نوازندهای که قطعۀ موسیقی را غالباً بدون همراهی اجرا کند متـ . تکنواز
بَر ِ دستهsul tasto (it.), sulla tasteria (it.)واژههای مصوب فرهنگستاندستور یا شیوهای در نواختن سازهای زهی با حرکت کمانه در نزدیکی یا بر روی رودسته
سلالغتنامه دهخداسلا. [ س َ ] (اِخ ) نام شهری است در اقصی مغرب بعد از آن آبادی نیست مگر یک شهر کوچک موسوم به عرینطوف از طرف شمال و جنوب وصل به دریاست و در طرف غربی آن یک نهر جاری است و در مغرب مهدیه واقع شده است . (معجم البلدان ). شهری بمراکش بجنوب مهدیه . (ابن بطوطه ).
شلاهطلغتنامه دهخداشلاهط. [ ش َ هَِ ] (اِخ ) بحرالشلاهط. دریایی که جزیره ٔ مالاکا و سوماترا و جزایر آندامان و نیکبار در آن واقع است . (یادداشت مؤلف ) (از جغرافیای ابوالفداء ترجمه ٔ م . رنو). سلاهط، و از آنجا است عنبر شلاهطی . (یادداشت مؤلف ).
شلایالغتنامه دهخداشلایا. [ ش َ ] (ع اِ) ج ِ شَلیَّة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ شلیة، پاره ای از گوشت و بقیه ٔ مال . (آنندراج ). رجوع به شلیة شود.
شلایینلغتنامه دهخداشلایین . [ ش َ ] (ترکی ، اِ) ابرام و تقاضا بطور افراط. (ناظم الاطباء). || (ص ) شخصی را گویند که در ابرام افراط کند. (برهان ). رجوع به شلائین شود.
شلائینیلغتنامه دهخداشلائینی . [ ش َ ] (حامص ) شوخی . || چسبیدگی به کاری . (آنندراج ) (غیاث ). رجوع به شلائین و شلایینی شود.
سوطدیکشنری عربی به فارسیشلا ق , تسمه , تازيانه , ضربه , مژگان , شلا ق خوردن , حرکت تند و سريع و با ضربت , شلا ق زدن , تازيانه زدن
شلاهطلغتنامه دهخداشلاهط. [ ش َ هَِ ] (اِخ ) بحرالشلاهط. دریایی که جزیره ٔ مالاکا و سوماترا و جزایر آندامان و نیکبار در آن واقع است . (یادداشت مؤلف ) (از جغرافیای ابوالفداء ترجمه ٔ م . رنو). سلاهط، و از آنجا است عنبر شلاهطی . (یادداشت مؤلف ).
شلایالغتنامه دهخداشلایا. [ ش َ ] (ع اِ) ج ِ شَلیَّة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ شلیة، پاره ای از گوشت و بقیه ٔ مال . (آنندراج ). رجوع به شلیة شود.
شلایینلغتنامه دهخداشلایین . [ ش َ ] (ترکی ، اِ) ابرام و تقاضا بطور افراط. (ناظم الاطباء). || (ص ) شخصی را گویند که در ابرام افراط کند. (برهان ). رجوع به شلائین شود.
شلائینیلغتنامه دهخداشلائینی . [ ش َ ] (حامص ) شوخی . || چسبیدگی به کاری . (آنندراج ) (غیاث ). رجوع به شلائین و شلایینی شود.
شلایینیلغتنامه دهخداشلایینی . [ ش َ ] (حامص ) شوخی . || چسبیدگی به کار. (ناظم الاطباء). رجوع به شلائینی و شلایین شود.
ماشلالغتنامه دهخداماشلا. [ ش َ ] (اِخ ) نام زنی بود که بر بالین عذرا آمد پنداشت مرده است . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 19) : زنی مر تن شاه را بد بلازن بدکنش نام او ماشلا.عنصری (لغت فرس ایضاً).