شفویلغتنامه دهخداشفوی . [ ش َ ف َ وی ی ] (ع ص نسبی ) شفهی . منسوب به شفة یعنی لبی . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به شفة و شفهی و شَفَوی ّ و شَفَویّة شود.
شفویلغتنامه دهخداشفوی . [ ش َ ف َ وی ی ] (ع ص نسبی ) لبی . از لب . لبی و منسوب به لب . (ناظم الاطباء). منسوب به شفة که به معنی لب است ، چون شفت در اصل شفة بوده ، ها را در حالت نسبت به واو بدل کرده شفوی گویند چنانکه منسوب به شهر غزنه را غزنوی گویند، و در صراح و منتخب نوشته که شفوی درست نباشد چ
قیفاووسCepheus, Cepواژههای مصوب فرهنگستانصورت فلکی نزدیک به قطب شمال آسمان که به شکل قیفاووس، پادشاه اسطورهای یونان، تصور میشود
صفویلغتنامه دهخداصفوی . [ ص َ ف َ وی ی ] (ص نسبی ) منسوب به شیخ صفی الدین اردبیلی . کسی که نسب وی به شیخ صفی می رسد. رجوع به صفی الدین اردبیلی و صفویه شود.
حسن صفویلغتنامه دهخداحسن صفوی . [ ح َ س َ ن ِ ص َ ف َ ] (اِخ ) فرزند سلطان محمد مکفوف پسر شاه طهماسب ، که شاه اسماعیل دوم او را کشت . اشعاری از وی در مجمعالفصحاء (ج 1 ص 22) و مجمعالخواص (ص 26) آم
شفویةلغتنامه دهخداشفویة. [ش َ ف َ وی ی َ ] (ع ص نسبی ) لبی و منسوب به لب . (ناظم الاطباء). تأنیث شفوی . لبی . از لب . حروف شفویه : ب ، پ ، ف ، م ، و. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شفوی شود.
حروف شفویهلغتنامه دهخداحروف شفویه . [ ح ُ ف ِ ش َ ف َ وی ی َ / ی ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سه حرف ف . ب . م را بدین نام خوانده اند. رجوع به حروف حلقی و حروف ذلقیه شود.
شفویةلغتنامه دهخداشفویة. [ش َ ف َ وی ی َ ] (ع ص نسبی ) لبی و منسوب به لب . (ناظم الاطباء). تأنیث شفوی . لبی . از لب . حروف شفویه : ب ، پ ، ف ، م ، و. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شفوی شود.