شفوتلغتنامه دهخداشفوت . [ ش ِ ] (اِ) دیو به شکل انسان . (ناظم الاطباء). غول بیابانی . (از شعوری ج 2 ورق 141). || اهرمن . (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 141
شفودلغتنامه دهخداشفود. [ ش َ ] (ص ) هر چیز نهی شده در مذهب و نامشروع . (ناظم الاطباء). حرام که ضد حلال است . (از شعوری ج 2 ورق 119).
سفودلغتنامه دهخداسفود. [ س َف ْ فو ] (ع اِ) میخ آهنین بریان کن و آن رابه فارسی باب زن خوانند. (منتهی الارب ). سیخ که آن راباب زن گویند. (آنندراج ) (غیاث ). میخ آهنی . (دهار). || چوب آتشکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
صفوتلغتنامه دهخداصفوت . [ ص َ وَ ] (ع اِ) صفوة. خالص و برگزیده ٔ چیزی : چون خاک و هوا را بشود رتبت و صفوت چون چرخ و زمین را بجهد راحت و آرام . مسعودسعد.چون ز راه صدق و صفوت نز من آید نز شماصدق بوذر داشتن یا عشق سلمان داشتن .<br