شفشلیقلغتنامه دهخداشفشلیق . [ ش َ ش َ ] (ع ص ) زن گنده پیر فروهشته گوشت سست اعضا. (از منتهی الارب )(از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مرد یا زن پرحرف و پرگو. (ناظم
شمشلیقلغتنامه دهخداشمشلیق . [ ش َ ش َ ] (ع ص ) گنده پیر فروهشته اعضا. || شتاب رو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
شفیق المؤیدلغتنامه دهخداشفیق المؤید. [ ش َ قُل ْ م ُ ءَی ْ ی ِ ] (اِخ ) شفیق بک بن احمد مؤید عظمی . از پیشتازان نهضت سیاسی سوریه است . وی در سال 1283 هَ . ق . در دمشق دیده بر جهان گش
پیرلغتنامه دهخداپیر. (ص ،اِ) شیخ . شیخه . سالخورده . کلان سال . مسن . معمر. زرّ. مشیخه . (دهار). مقابل جوان . بزادبرآمده . دردبیس . فارض . اشیب . (منتهی الارب ). کهام . ج ، پیر
شمشلیقلغتنامه دهخداشمشلیق . [ ش َ ش َ ] (ع ص ) گنده پیر فروهشته اعضا. || شتاب رو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
شتابرولغتنامه دهخداشتابرو. [ ش ِ رَ ] (نف مرکب ) شتاب رونده . که شتابد. که شتابنده باشد. که تعجیل کند. || تیزگام سبکپای . تندرو. (از ناظم الاطباء). أفوف . خُذروف . خَفَیدَد. دُلا
شفیق المؤیدلغتنامه دهخداشفیق المؤید. [ ش َ قُل ْ م ُ ءَی ْ ی ِ ] (اِخ ) شفیق بک بن احمد مؤید عظمی . از پیشتازان نهضت سیاسی سوریه است . وی در سال 1283 هَ . ق . در دمشق دیده بر جهان گش
ششلیکلغتنامه دهخداششلیک . [ ش ِ ] (ترکی ، اِ مرکب ) سیخی . شیشلیک . طرز تهیه ٔ آن چنین است که مقداری گوشت راسته ٔ قرمز و به قدر یک چهارم آن دنبه را قطعه قطعه کرده با پیاز خردشده