شفتهلغتنامه دهخداشفته . [ ش َ / ش ُ ت َ / ت ِ ] (اِ) چوبی که بدان پنبه را پیش از حلاجی کردن زنند. (ناظم الاطباء). و رجوع به شفتاهنگ و شفش و شفشه شود.
شفته رنگلغتنامه دهخداشفته رنگ . [ ش ِ ت َ / ت ِ رَ ] (اِ مرکب ) شفترنگ . (ناظم الاطباء). رجوع به شفترنگ شود.
زیرسازیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهشفتهریزی، سنگچینی، و هموار ساختن قسمتهای زیر جاده که بعد روی آن آسفالت یا شنریزی شود.
شل و شفتهلغتنامه دهخداشل و شفته . [ ش ُ ل ُ ش ِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) آبکی . مقابل سفت . مقابل محکم . (یادداشت مؤلف ). || طعام درهم نیامیخته . طعام جانیفتاده بر اثر خوب ن
پریشانفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم شفته:] پریش، مغشوش، سردرگم، دستپاچه، نامرتب، پریشان خیال، سرگشته، گیج، مستغرق، مجذوب، رویایی، حواسپرت مضطرب، سرگشته، شیدا، سرگردان، حیران، متحیر، ه