شَفَا جُرُفٍفرهنگ واژگان قرآنلبه مسيل ( جرف محلي است که سيل زير آن را شسته باشد ، بطوري که بالاي آن هر لحظه در شرف ريختن باشد)
شاجرلغتنامه دهخداشاجر. [ ج ِ ] (ع ص ) بازدارنده . (منتهی الارب ). برگرداننده ٔ از کار و بازدارنده ٔ از آن . (ناظم الاطباء). || (اِ) سختی روزگار. (منتهی الارب ).
شاجردیلغتنامه دهخداشاجردی . [ ج ِ ] (معرب ، اِ) معرب شاگردی . متعلم . شاقردی : وما کنت شاجردی ولکن حسبتی اذا مسحل سدی لی القول انطق .اعشی .
جرفلغتنامه دهخداجرف . [ ج ُ رُ ] (ع اِ) مکانی که آن را سیل کنده باشد. (غیاث از کنز و صراح ) آب کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آبگیر. (غیاث از منتخب ). کناره ٔ د
شفالغتنامه دهخداشفا. [ ش َ] (ع اِ) بقیه ٔ هلاک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آخر عمر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || کرانه ٔ هر چیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کران . (تر
هَارٍفرهنگ واژگان قرآنبه آرامی افتاده ( کلمه هار اصلش هائر بوده و به معني به آرامي افتاده است . و عبارت "علي شفا جرف هار فانهار به في نار" جهنم استعارهاي است که حال منافقين مورد نظر
نقللغتنامه دهخدانقل . [ ن َ ] (ع مص ) از جائی به جائی بردن . (از غیاث اللغات ) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (زوزنی ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).فاوابردن . (تاج المصادر