شغهلغتنامه دهخداشغه . [ ش َ غ َ / غ ِ ] (اِ) شاخه ٔ درخت . (ناظم الاطباء) (از برهان ). و رجوع به شغ شود. || قرن و شاخ جانوران . (ناظم الاطباء) (از برهان ). || پینه و ستبری که در دست و پا از کار کردن و راه رفتن بسیار بهم رسد. (ازناظم الاطباء) (از برهان ) (از
شغهفرهنگ فارسی عمید۱. پوست سخت و ستبر که در کف دست از کثرت کار پیدا میشود.۲. پینه و آبله که بهسبب راه رفتن بسیار در پا ایجاد میشود: ◻︎ همی دوم به جهان اندر از پی روزی / دو پای پرشغه و مانده با دلی بریان (عسجدی: مجمعالفرس: شغه).
شغیةلغتنامه دهخداشغیة. [ ش َ غی ی َ ] (ع اِمص ) ناهمواری دندان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به شغا و شغو شود. || چکیدگی بول قطره قطره . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
صیغةلغتنامه دهخداصیغة. [ غ َ ] (ع اِ)خلقت . (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). نوع . (اقرب الموارد). || طور. طریقت . ریخت . شکل . || هیأتی است که حاصل شود کلمه را باعتبار تقدم و تأخر حروف و حرکات و سکون آن . (غیاث اللغات ). صورت کلمه . صورت . ج ، صَیغ: صیغه ٔ مفرد. صیغه ٔ جمع. || (ص ) سهام صیغه
صیغهفرهنگ فارسی عمید۱. نکاح موقت.۲. (اسم، صفت) [مجاز] زنی که برای مدت محدود و معیّن به عقد ازدواج مرد درآید؛ زن غیردائمی؛ زن موقتی؛ مُتعه.۳. (اسم) (ادبی) در دستور زبان، هیئت و شکلی که با کم و زیاد کردن حروف یا تغییر حرکات به فعل داده شود: صیغهٴ مفرد، صیغهٴ تثنیه، صیغهٴ جمع.۴. (اسم) (فقه، حقوق) عبارتی
صیغهلغتنامه دهخداصیغه . [ غ َ /غ ِ ] (از ع اِ) متعه . در تداول عوام ، و عرف فقها، زنی است که او را به عقد انقطاع گیرند برای مدتی کوتاه یا دراز و محدود نه دائمی و همیشگی با ذکر مهر و آنرا شرایط و احکام خاصی است . از جمله آنکه زن صیغه را طلاق نیست و چون مدت معی
شغه بستنلغتنامه دهخداشغه بستن . [ ش َ غ َ / غ ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) پدید شدن پینه و آبله در دست و پا. (ناظم الاطباء). کوره بستن . کبره بستن . و رجوع به شغه و شغیدن شود: مجل ؛ شغه بستن دست یعنی آبله شدن . (دهار). شغه بستن دست . اکناب ؛ شغه بستن دست . (تاج المصادر
شغیدنلغتنامه دهخداشغیدن . [ ش َ دَ ] (مص ) سخت و ستبر شدن و شغه بستن و آبله پدید گشتن در دست و پا. (ناظم الاطباء). و رجوع به شغودن و شغه بستن شود.
شوغفرهنگ فارسی عمید۱. پوست سخت و ستبر که در کف دست از کثرت کار کردن پیدا شود.۲. پینه یا آبلهای که در پا از راه رفتن بسیار بههم رسد؛ شغه؛ شغر.
شوخ بست شدنلغتنامه دهخداشوخ بست شدن . [ ب َ ش ُ دَ ](مص مرکب ) پینه بستن . (یادداشت مؤلف ). شغه بستن . کَوَره بستن . سخت شدن پوست دست یا پا از کار بسیار.
شغبهلغتنامه دهخداشغبه . [ش َ ب َ / ب ِ ] (اِ) پوست بعضی از اندام که از کثرت کار فرمودن سخت و درشت و ستبر شده باشد. (از غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). و رجوع به شغ و شغر و شغه شود.
باشقهلغتنامه دهخداباشقه . [ ش ِ ق َ / ق ِ ] (اِ) چرکی که از کار کردن در دست و اعضاء بهم رسد (؟) (ناظم الاطباء). این کلمه مصحف «شغه » است باضافه ٔ «با» و رویهم یعنی پینه دار و شوخ گرفته .
شغه بستنلغتنامه دهخداشغه بستن . [ ش َ غ َ / غ ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) پدید شدن پینه و آبله در دست و پا. (ناظم الاطباء). کوره بستن . کبره بستن . و رجوع به شغه و شغیدن شود: مجل ؛ شغه بستن دست یعنی آبله شدن . (دهار). شغه بستن دست . اکناب ؛ شغه بستن دست . (تاج المصادر
آغشغهفرهنگ فارسی عمید۱. پنجرۀ بزرگ.۲. در اتاق که به طرف حیاط یا کوچه باز شود و دارای شیشه باشد؛ ارسی.