شعوذلغتنامه دهخداشعوذ. [ ش َع ْ وَ ] (اِخ ) ابن خُلَیْدة. محدث است . || شعوذبن مالک . از رهط نعمان بن منذر است . || شعوذبن عبدالرحمان . محدث است . (منتهی الارب ).
شعوذهلغتنامه دهخداشعوذه . [ ش َع ْ وَ ذَ / ذِ ] (از ع ، اِمص ) شعوذة. شعوده و شعبده و چابکی دست و تردستی . (ناظم الاطباء). سبکی و چالاکی دست . شعبده و افسون که بدان در نظر چیزی ب
شعوذیلغتنامه دهخداشعوذی . [ ش َع ْ وَذی ی ] (ع اِ) برید چاپار و پست . (ناظم الاطباء). رسول امراء بر برید. (آنندراج ). شعوذة. پیک . نامه بر. این واژه در بادیه مستعمل نیست . (از اق
شعوذهلغتنامه دهخداشعوذه . [ ش َع ْ وَ ذَ / ذِ ] (از ع ، اِمص ) شعوذة. شعوده و شعبده و چابکی دست و تردستی . (ناظم الاطباء). سبکی و چالاکی دست . شعبده و افسون که بدان در نظر چیزی ب
شعوذیلغتنامه دهخداشعوذی . [ ش َع ْ وَذی ی ] (ع اِ) برید چاپار و پست . (ناظم الاطباء). رسول امراء بر برید. (آنندراج ). شعوذة. پیک . نامه بر. این واژه در بادیه مستعمل نیست . (از اق
شعودهلغتنامه دهخداشعوده . [ ش َع ْ وَ دَ / دِ ] (از ع ، اِمص ) شعوذة. شعبده . (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی شعبده که نمود بی بود باشد. (برهان ). و رجوع به شعبده و شعوذة شود.
سبکدستیلغتنامه دهخداسبکدستی . [ س َ ب ُ دَ ] (حامص مرکب )جلدی . چابکی در کارها که بدست کنند. (رشیدی ). شعوذه . (دهار) : و اسود از بنی مذحج بود و چیزها کردی شگفت که مردم را عجب آمدی