شعشعلغتنامه دهخداشعشع. [ ش َ ش َ ] (ع ص ) دراز. || سایه ٔ پراکنده ٔ تنک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به شعشاع شود. || تابان . (یادداشت مو
شعشعلغتنامه دهخداشعشع. [ ش ُ ش ُ ] (ع اِ صوت ) (از «ش وع ») کلمه ای است که در خشنودی و شعف از رضامندی و صبر و تفویض گویند. (ناظم الاطباء). امراست بر تحریض بر قناعت و صبر بر تنگی
شاشالغتنامه دهخداشاشا. (آرامی ، اِ)توده و کلاف پنبه . انستاس کرملی صاحب نشوءاللغة العربیة گوید «شوشه » کلمه ٔ عامیانه ٔ شامی و معنای آن توده ٔ از هر چیزی است و آن از اصل آرامی «
شعشعاتلغتنامه دهخداشعشعات . [ ش َ ش َ ] (ع اِ) ج ِ شعشعه ، به معنی روشنی آفتاب و درخشش و پرتو. (از یادداشت مؤلف ) : تا زبون گردد به پیش آن نظرشعشعات آفتاب ِ باشرر.مولوی .
شعشعانلغتنامه دهخداشعشعان .[ ش َ ش َ ] (ع ص ) دراز و نیکوخلقت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نیکو. (مهذب الاسماء). و رجوع به شعشاع و شعشع و شعشعانی
شعشعاناتلغتنامه دهخداشعشعانات . [ ش َ ش َ ] (ع ص ، اِ) ج ِشَعْشَعانة. (ناظم الاطباء). رجوع به شعشعانة شود.
شعشعانةلغتنامه دهخداشعشعانة.[ ش َ ش َ ن َ ] (ع ص ) ماده شتر دراز نیکوخلقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شعشعانلغتنامه دهخداشعشعان .[ ش َ ش َ ] (ع ص ) دراز و نیکوخلقت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نیکو. (مهذب الاسماء). و رجوع به شعشاع و شعشع و شعشعانی
شعشعةلغتنامه دهخداشعشعة. [ ش َ ش َ ع َ ] (ع مص ) آب آمیختن مر شراب را. (منتهی الارب ) (از تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). ||
شعشعاتلغتنامه دهخداشعشعات . [ ش َ ش َ ] (ع اِ) ج ِ شعشعه ، به معنی روشنی آفتاب و درخشش و پرتو. (از یادداشت مؤلف ) : تا زبون گردد به پیش آن نظرشعشعات آفتاب ِ باشرر.مولوی .
شعشعاناتلغتنامه دهخداشعشعانات . [ ش َ ش َ ] (ع ص ، اِ) ج ِشَعْشَعانة. (ناظم الاطباء). رجوع به شعشعانة شود.
شعشعانةلغتنامه دهخداشعشعانة.[ ش َ ش َ ن َ ] (ع ص ) ماده شتر دراز نیکوخلقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).