شطوطلغتنامه دهخداشطوط. [ ش َ ] (ع ص ) شطوطی . ماده شتر بزرگ و درازکوهان . ج ، شطائط. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آن اشتر که هر دو پهلوی کوهان
شطوطلغتنامه دهخداشطوط. [ ش ُ ] (ع مص ) مصدر به معنی شَطّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دشوار کردن بر کسی و ستم نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).رجوع به شط شود.
شتوتلغتنامه دهخداشتوت . [ ش ُ ] (ع ص ، اِ)پراکنده از مردم : و فی المجلس شتوت من الناس ؛ یعنی در مجلس پراکنده از مردمند که از یک قوم و قبیله نباشند. (از منتهی الارب ) (از اقرب ال
شطوطیلغتنامه دهخداشطوطی . [ ش َ طَ طا ] (ع ص ) شطوط. ماده شتر بزرگ کوهان . ج ، شطائط. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به شطوط شود.
شطوطیلغتنامه دهخداشطوطی . [ ش َ طَ طا ] (ع ص ) شطوط. ماده شتر بزرگ کوهان . ج ، شطائط. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به شطوط شود.
شطائطلغتنامه دهخداشطائط. [ ش َ ءِ ] (ع ص ، اِ) شَطوط. || ج ِ شَطَوطی ̍. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شطوطی شود.
شطلغتنامه دهخداشط. [ ش َطط ] (ع اِ) کرانه ٔ رود و جوی .ج ، شُطوط و شُطآن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کنار رود و دریا. (از اقرب الموارد). یک کناره ٔ دریا. (مهذب
حجرالشطریطلغتنامه دهخداحجرالشطریط. [ ح َ ج َ رُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) مصحف حجرالشطوط. رجوع به حجر الشطوط شود. و در تذکره ٔ چاپی داود ضریرانطاکی به این صورت آمده است : حجرالشریط، المرم
کاپادس کبیرلغتنامه دهخداکاپادس کبیر. [ دُ س ِ ک َ ] (اِخ ) یک قسمت از تقسیمات دوگانه ٔ ساتراپی (خشثرپاون ) کاپادس یا قبادوقیا و مصب رود هالیس که از شطوط مهم آن ناحیه است در آنجا واقع م