شصتلغتنامه دهخداشصت . [ ش َ ] (اِ) شست . قلاب ماهیگیری . (از ناظم الاطباء). شست . شص . دام ماهی . دام ماهیگیری . تور ماهیگیری . (یادداشت مؤلف ) : در شصت فتاده ام چو ماهی آیا ب
شصتلغتنامه دهخداشصت . [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. آب آن از چشمه و قنات و سکنه ٔ آن 175 تن و محصول آنجا غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرا
شستفرهنگ انتشارات معین(شَ) (اِ.) انگشت بزرگ و پهن دست یا پا، انگشت نر، انگشت ابهام . ؛~ کسی خبردار شدن ناگهان پی بردن ، به فراست دریافتن .
شستگویش اصفهانی تکیه ای: beššošt طاری: beššošt طامه ای: boyšošt طرقی: beššošt کشه ای: beššošt نطنزی: baššošt
شصت فیچلغتنامه دهخداشصت فیچ . [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رابربخش بافت شهرستان سیرجان . سکنه ٔ آن 375 تن و آب آن از قنات است . محصول آنجا غلات و حبوب و مزارع زمان آباد جزء این ده
شصت پارهلغتنامه دهخداشصت پاره . [ ش َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) هریک قسمت از شصت قسمت قرآن در مجلدی که در ختم ها و مجالس ترحیم نهند و هریک از حاضرین یک پاره از آن را بخوانند و ثواب آن را
شصت تیرلغتنامه دهخداشصت تیر. [ ش َ ] (اِ مرکب ) نوعی تفنگ که به توالی شصت گلوله از آن رها تواند شد و البته انحصار به شصت گلوله ندارد بلکه از باب کثرت و توالی تیرها این نام بدین سلا
شصت خملغتنامه دهخداشصت خم . [ ش َ خ َ ] (ص مرکب ) ظاهراً به اندازه ٔ شصت کمند : همی رفت رستم چو پیل دژم کمندی به بازو درون شصت خم .فردوسی .