شش قابلغتنامه دهخداشش قاب . [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح قمار) بازی شش پژول . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شش پژول و شش تا شود.
ششقاقللغتنامه دهخداششقاقل . [ش َ / ش ِ ق ُ / ق ِ ] (معرب ، اِ) ریشه ٔ یکنوع درختی هندی . شقاقل و گزر صحرایی . (ناظم الاطباء). دارویی است .(مهذب الاسماء). زردک ریگی است و آن بیخی ا
شقابلغتنامه دهخداشقاب . [ ش ِ ] (ع اِ) ج ِ شَقْب و شِقْب . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ِ شقب ، به معنی مغاکی میان دو کوه یا شکاف کوه یا تنگ جای از اودیه که مرغان در آن آشیا
شنقابلغتنامه دهخداشنقاب . [ ش ِ ] (ع اِ) نوعی از مرغان . (منتهی الارب ). شنقاب و شُنْقَب ؛ نوعی از مرغ باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به شنقب شود.
حسن شقابلغتنامه دهخداحسن شقاب . [ ح َ س َ ش ُ ] (اِخ )دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. جلگه و معتدل است . 399 تن سکنه ٔ شیعه ٔ فارسی زبان دارد. آب آن از قنات و محصول آ
شش پژوللغتنامه دهخداشش پژول . [ ش َ / ش ِ پ َ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح قمار) شش قاب . قماری که با شش تا قاب بازند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شش تا و شش قاب شود.
ششتا زدنلغتنامه دهخداششتا زدن .[ ش َ / ش ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) طنبور شش تار نواختن . (از برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ). || شش بجول باختن . (ناظم الاطباء). شش بجول باخ
ششتالغتنامه دهخداششتا. [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (اصطلاح موسیقی ) طنبور شش تار، مانند سه تا که طنبور سه تار را گویند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از بره
قاباخلغتنامه دهخداقاباخ .(اِخ ) دهی است از دهستان لاین بخش کلات شهرستان دره گز در شش هزارگزی شمال کبود گنبد واقع است . سرزمین آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . 19 تن سکنه دارد. م
شش چوبلغتنامه دهخداشش چوب . [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) مبال اردو. مستراح موقت که در اردوها از چوب سازند. مستراحهای چوبین قابل حمل در اردوها. (یادداشت مؤلف ).