شش ضربلغتنامه دهخداشش ضرب . [ ش َ / ش ِ ض َ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح نرد) یک نوع داوی در بازی نرد. (ناظم الاطباء). || شش بازی نرد که پیاپی از حریف برند. (ناظم الاطباء). به اصطلاح نراد
شش ضربفرهنگ انتشارات معین( ~ . ضَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - شش ضرب نتیجة خوب . 2 - (کن .) گوهر. 3 - زر، طلا. 4 - مشک . 5 - شکر. 6 - عسل . 7 - میوه .
شش ضربهلغتنامه دهخداشش ضربه . [ ش َ / ش ِ ض َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح نرد) داوی است در نردبازی و آن را شش ضرب نیز گویند. (برهان ). به اصطلاح نرادان شش بازی راگویند که پیاپی
ششدربازیلغتنامه دهخداششدربازی . [ ش َ / ش ِ دَ ] (حامص مرکب ) آن بازی از نرد که حریف ششدر شده باشد. || تحیر و سرگردانی . || (اِ مرکب ) گیتی و عالم . (ناظم الاطباء) .
شش ضربهلغتنامه دهخداشش ضربه . [ ش َ / ش ِ ض َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح نرد) داوی است در نردبازی و آن را شش ضرب نیز گویند. (برهان ). به اصطلاح نرادان شش بازی راگویند که پیاپی
ششلغتنامه دهخداشش . [ ش َ / ش ِ ] (عدد، ص ، اِ) صفت توصیفی عددی ؛ دو دفعه سه . (ناظم الاطباء). عدد پس از پنج و پیش از هفت . ست . سته . نماینده ٔ آن در ارقام هندیه «6» است و در
دویکفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بحر سوم از هفده بحر اصول.۲. یک وزن نُهضربی که از شش ضرب سنگین و سه ضرب سبک تشکیل میشود.
ابولؤلولغتنامه دهخداابولؤلؤ. [ اَ ل ُءْ ل ُءْ ] (اِخ ) فیروز. غلام مغیرةبن شعبه . طبری گوید: او حبشی بود و ترسا و درودگری کردی و هر روز مغیره را دو درم دادی . روزی این فیروز سوی