ششدریلغتنامه دهخداششدری . [ ش َ / ش ِ دَ ] (ص نسبی ) اطاق و خانه ای که دارای شش در باشد. (ناظم الاطباء). کنایه از خانه ٔ ششدر باشد. (برهان ). || (اِ مرکب ) دنیاو عالم . (ناظم الا
شادریهلغتنامه دهخداشادریه . [ ] (اِخ ) یکی از هفت پاره شهر اصفهان بوده است : و در آن وقت اصفهان هفت پاره شهر بود نزدیک بهم ، چون مدینه ، و آن : شهرستان است و مهرین و شادریه و درام
ششتریلغتنامه دهخداششتری . [ ش ُ ت َ ] (ص نسبی ) هرچیز منسوب و متعلق به ششتر (شوشتر). || شوشتری . در قدیم قسمی جامه ٔ پوشیدنی گران قیمت بوده است منسوب به شوشتر. ثوب تستری . ثیاب ت
ششدربازیلغتنامه دهخداششدربازی . [ ش َ / ش ِ دَ ] (حامص مرکب ) آن بازی از نرد که حریف ششدر شده باشد. || تحیر و سرگردانی . || (اِ مرکب ) گیتی و عالم . (ناظم الاطباء) .
ششدرهلغتنامه دهخداششدره . [ ش َ / ش ِ دَ رَ/ رِ ] (اِ مرکب ) تخته ٔ نرد. || کعبتین . || بازی ششدر. (ناظم الاطباء) : ز سیر هفت مشعبد اسیر ششدره ام ز دست چارمخالف بنای هشت درم . سن
دست خونلغتنامه دهخدادست خون . [ دَ ت ِ / دَ ] (اِ مرکب ) اصطلاح قمار در بازی نرد. داوی از داوهای نرد. بازی آخرین نرد است که کسی همه چیز را باخته باشد و دیگر چیزی نداشته گرو بر سر خ
ششدرلغتنامه دهخداششدر. [ ش َ / ش ِ دَ ] (ص مرکب ) هرچیز که دارای شش در باشد. (ناظم الاطباء). دارای ابواب سته . که شش در، او را باشد. (یادداشت مؤلف ). || که شش جهت او را باشد. (
شادریهلغتنامه دهخداشادریه . [ ] (اِخ ) یکی از هفت پاره شهر اصفهان بوده است : و در آن وقت اصفهان هفت پاره شهر بود نزدیک بهم ، چون مدینه ، و آن : شهرستان است و مهرین و شادریه و درام
ششتریلغتنامه دهخداششتری . [ ش ُ ت َ ] (ص نسبی ) هرچیز منسوب و متعلق به ششتر (شوشتر). || شوشتری . در قدیم قسمی جامه ٔ پوشیدنی گران قیمت بوده است منسوب به شوشتر. ثوب تستری . ثیاب ت
ششدربازیلغتنامه دهخداششدربازی . [ ش َ / ش ِ دَ ] (حامص مرکب ) آن بازی از نرد که حریف ششدر شده باشد. || تحیر و سرگردانی . || (اِ مرکب ) گیتی و عالم . (ناظم الاطباء) .