شسفلغتنامه دهخداشسف . [ ش َ ] (ع مص ) پاره کردن غوره ٔ خرما را. (ناظم الاطباء). ولی در متون دیگر دیده نشد.
شسفلغتنامه دهخداشسف . [ ش ِ ] (ع اِ) گرده ٔ خشک از نان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
شستفرهنگ انتشارات معین(شَ) (اِ.) انگشت بزرگ و پهن دست یا پا، انگشت نر، انگشت ابهام . ؛~ کسی خبردار شدن ناگهان پی بردن ، به فراست دریافتن .
شسفلغتنامه دهخداشسف . [ ش َ ] (ع مص ) پاره کردن غوره ٔ خرما را. (ناظم الاطباء). ولی در متون دیگر دیده نشد.
شسفلغتنامه دهخداشسف . [ ش ِ ] (ع اِ) گرده ٔ خشک از نان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
شرفدیکشنری عربی به فارسیاحترام , عزت , افتخار , شرف , شرافت , ابرو , ناموس , عفت , نجابت , تشريفات (در دانشگاه) امتيازويژه , جناب , حضرت , احترام کردن به , محترم شمردن , امتياز تحصيلي