شاشندگیلغتنامه دهخداشاشندگی . [ ش َ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی شاشنده . عمل شاشنده . رجوع به شاشنده شود.
شاشندهلغتنامه دهخداشاشنده .[ ش َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از شاشیدن . که شاشد.که بول کند. که کمیز اندازد. رجوع به شاشیدن شود.
شاشنگلغتنامه دهخداشاشنگ . [ش َ ] (اِ) شاشک . شارشک . شوشک . تیهو را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). یعنی تیهو هم آمده و آن جانوری باشد کوچکتر از کبک . (برهان ). طیهوج است . (فهرست مخزن
شاشنیلغتنامه دهخداشاشنی . (معرب ، اِ) معرب چاشنی .(دزی ج 1 ص 715): قدم المشروب فاخذ منه علی سبیل الشاشنی و ناوله لصغیر. (دزی ج 1 ص 715، منقول از نویری ). و رجوع به ششنة و ششنی و
شاشندگیلغتنامه دهخداشاشندگی . [ ش َ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی شاشنده . عمل شاشنده . رجوع به شاشنده شود.
شاشندهلغتنامه دهخداشاشنده .[ ش َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از شاشیدن . که شاشد.که بول کند. که کمیز اندازد. رجوع به شاشیدن شود.
شاشنگلغتنامه دهخداشاشنگ . [ش َ ] (اِ) شاشک . شارشک . شوشک . تیهو را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). یعنی تیهو هم آمده و آن جانوری باشد کوچکتر از کبک . (برهان ). طیهوج است . (فهرست مخزن
شاشنیلغتنامه دهخداشاشنی . (معرب ، اِ) معرب چاشنی .(دزی ج 1 ص 715): قدم المشروب فاخذ منه علی سبیل الشاشنی و ناوله لصغیر. (دزی ج 1 ص 715، منقول از نویری ). و رجوع به ششنة و ششنی و
شاسنگلغتنامه دهخداشاسنگ . [ س َ ] (اِ) شاشنگ . طیهوج است . (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به شارشک و شاشک شود.