شبثلغتنامه دهخداشبث . [ ش ِ ب ِ ] (معرب ، اِ) نام یکی از بقولات است و این کلمه معرب است . فارسی آن شِوِذ است و از مردم بحرین شنیدم که آن را سِبِت خوانند و سِبِط نیز آمده است .
شبثلغتنامه دهخداشبث . [ ش َ ب َ ] (ع اِ) عنکبوت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تننده و عنکبوت . (ناظم الاطباء). هزارپای . (ناظم الاطباء). ج ، شِبثان و اءَشباث . جانوری است
شبثلغتنامه دهخداشبث . [ ش َ ب ِ ] (ع ص ) مرد که خوی وی تشبث باشد. (از اقرب الموارد). مرد چسبان طبیعت . هر چیز چسبنده . (ناظم الاطباء). مرد چسبان طبیعت . (منتهی الارب ).
ذوالیمینینلغتنامه دهخداذوالیمینین . [ ذُل ْ ی َ ن َ ] (اِخ ) لقبی است که مأمون بطاهر داد، از آن روی که در جنگ با علی بن عیسی شمشیر به هر دو دست بگرفت و بزد بر سر و خودش و سر بدونیم ک
نصرلغتنامه دهخدانصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن شبث العقیلی ، از متعصبان عرب است ، وی در ولایت کیسوم (در شمال حلب ) اقامت داشت و چون هارون الرشید درگذشت و بین امین و مأمون نزاع برخاست
طیبلغتنامه دهخداطیب . (اِخ ) شهری است میان واسط و تستر. (منتهی الارب ). یاقوت در معجم البلدان آورده که : طیب شهرکی است بین واسط و خوزستان و اهالی آن تا زمان حاضر نبطی بوده و هس
بلند گردیدنلغتنامه دهخدابلند گردیدن . [ ب ُ ل َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) بلند شدن . بلند گشتن . افراخته شدن . مرتفع شدن . برآمدن . بالا گرفتن . اِستهداف . اِسرنداء. اِنتباک . تَخبّق . تَ
ناهمواریلغتنامه دهخداناهمواری . [ هََ م ْ ] (حامص مرکب ) عدم برابری . عدم تساوی . (ناظم الاطباء). ناهمسری . همسان و همسر و مساوی نبودن . || نامسطحی . ناصافی . (از ناظم الاطباء). پست