شریلغتنامه دهخداشری . [ ش َ را ] (اِخ ) کوهی است به تهامه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). راهی است بین تهامه و یمن . (از معجم البلدان ).
شریلغتنامه دهخداشری . [ ش َ را ] (اِخ ) وادیی است میان کبکب و نعمان برمسافت یک شب از عرفه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
شریلغتنامه دهخداشری . [ ش َ ] (ع اِمص ) ممال شَری ̍.- بیع و شری ؛ خرید و فروش : تو همی خواهی که پنجم شان شوی احتیاطی کن درین بیع و شری . انوری .وی بسا کس رفته تا هند و هری او
شری زدهلغتنامه دهخداشری زده . [ ش َ را زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مبتلا به شرا و مخملک شده . (ناظم الاطباء). رجوع به شری شود.
شری مریلغتنامه دهخداشری مری . [ ش ِ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز.محصول آنجا غلات و سکنه ٔ آن 175 تن و راه آن اتومبیل رو است . صنایع دستی زنان قالیچه ب
شری زدهلغتنامه دهخداشری زده . [ ش َ را زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مبتلا به شرا و مخملک شده . (ناظم الاطباء). رجوع به شری شود.