شرنگلغتنامه دهخداشرنگ . [ ش َرَ ] (اِ) حنظل . (ناظم الاطباء). خربزه ٔ تلخ که آن را تلخک و کبست نیز گویند. به معنی اخیر منقول از زبان گویاست . (شرفنامه ٔ منیری ). خربزه ٔ تلخی با
poisonدیکشنری انگلیسی به فارسیسم، زهر، شرنگ، مشوب کردن، مسموم کردن، چیز خور کردن، مسموم شدن، زهرالود کردن، تلخ کردن، پر کردن، زهر الود
سمدیکشنری عربی به فارسیشوکران , شوکران کبير , زهر , سم , شرنگ , زهرالود , سمي , مسموم کردن , زهرابه , ترکيب زهردار , داروي سمي
poisonsدیکشنری انگلیسی به فارسیسموم، سم، زهر، شرنگ، مشوب کردن، مسموم کردن، چیز خور کردن، مسموم شدن، زهرالود کردن، تلخ کردن، پر کردن