شرمگینلغتنامه دهخداشرمگین . [ ش َ ] (ص مرکب ) خجل و شرمسار. (ناظم الاطباء). خجل . شرمسار. شرمنده . (فرهنگ فارسی معین ). شرمناک . شرمسار. شرم زده . (آنندراج ). خریده . (دهار) : چون
شرمگینیلغتنامه دهخداشرمگینی . [ ش َ ] (حامص مرکب ) شرمساری . خجالت . خجلت . شرمندگی . (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت مؤلف ). خفر. (منتهی الارب ). خفاره . (منتهی الارب ). حیا. خجولی
شرمینفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهشرمگین؛ شرمسار؛ باشرم: ◻︎ گرچه شرمین بود شرمش حرص بُرد / حرص اژدرهاست نه چیزیست خرد (مولوی: ۶۷۷).