شرمنده شدنلغتنامه دهخداشرمنده شدن .[ ش َ م َ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خجل گشتن . شرمسار شدن . شرم زده گردیدن . (یادداشت مؤلف ) : شرمنده شد از باد سحر گلبن عریان وز آب روان شرمش بر
شرمندهلغتنامه دهخداشرمنده . [ ش َ م َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) شرمسار. شرمگین . (فرهنگ فارسی معین ). خجل . (ناظم الاطباء). منفعل . سرافکنده . شرمسار. (مخفف شرم منده - از شرم به معنی حی
خجلدیکشنری عربی به فارسیسرخ شدن , شرمنده شدن , سرخي صورت در اثر خجلت , حجب , کمرويي , ترسويي , بزدلي , جبن