شرق شناسیلغتنامه دهخداشرق شناسی . [ ش َ ش ِ ] (حامص مرکب ) خاورشناسی . صفت شرق شناس . عمل آشنایی و معرفت به فرهنگ و تمدن و اوضاع مشرق زمین . (یادداشت مؤلف ). استشراق . خاورشناسی . (
شرق شناسفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهمستشرق؛ خاورشناس؛ کسی که دانا به اوضاع و احوال، زبانها، و آداب ملل مشرقزمین است.
شرقشناسلغتنامه دهخداشرقشناس . [ ش َ ش ِ ] (نف مرکب ) خاورشناس . مستشرق . آنکه با فرهنگ و تمدن مشرق زمین معرفت داشته باشد. (یادداشت مؤلف ). دانشمند غربی که به پژوهش در فرهنگ و تمدن
شرقشناسیorientalism 1واژههای مصوب فرهنگستان1. مطالعه و بررسی تمدنهایی که از دید اروپاییان مشرقزمین محسوب میشدند 2. مطالعۀ جوامع شرقی از زاویۀ دید شرقشناسان غربی متـ . خاورشناسی
airدیکشنری انگلیسی به فارسیهوا، باد، جریان هوا، فضا، نسیم، استنشاق، هر چیز شبیه هوا، نفس، شهیق، سیما، اوازه، اواز، اهنگ، نما، بادخور کردن، اشکار کردن
شناسیلغتنامه دهخداشناسی . [ ش ِ ] (حامص ) به صورت ترکیب به معنی شناسایی و آگاهی به کار می رود و ترکیبات ذیل در آن هست :- آب شناسی . آدم شناسی . انجم شناسی . ایران شناسی .جمجمه ش
استشراقلغتنامه دهخدااستشراق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) امروز این کلمه را بمعنی اطلاع بر علوم و آداب و رسوم شرقی از طرف دانشمندان غرب اطلاق کنند. شرق شناسی . خاورشناسی .