شرق شناسفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهمستشرق؛ خاورشناس؛ کسی که دانا به اوضاع و احوال، زبانها، و آداب ملل مشرقزمین است.
شرقشناسلغتنامه دهخداشرقشناس . [ ش َ ش ِ ] (نف مرکب ) خاورشناس . مستشرق . آنکه با فرهنگ و تمدن مشرق زمین معرفت داشته باشد. (یادداشت مؤلف ). دانشمند غربی که به پژوهش در فرهنگ و تمدن
شرق شناسیلغتنامه دهخداشرق شناسی . [ ش َ ش ِ ] (حامص مرکب ) خاورشناسی . صفت شرق شناس . عمل آشنایی و معرفت به فرهنگ و تمدن و اوضاع مشرق زمین . (یادداشت مؤلف ). استشراق . خاورشناسی . (
شِرَقْگویش گنابادی در گویش گنابادی صدای برخورد اعضای بدن در هنگام کتک کاری یا ضربه خوردن را گویند ، چسپیدن ضربه ، اثر کردن ضربه ای که زده شده
شرق شناسیلغتنامه دهخداشرق شناسی . [ ش َ ش ِ ] (حامص مرکب ) خاورشناسی . صفت شرق شناس . عمل آشنایی و معرفت به فرهنگ و تمدن و اوضاع مشرق زمین . (یادداشت مؤلف ). استشراق . خاورشناسی . (