شرقیلغتنامه دهخداشرقی . [ ش َ ] (اِخ ) قریه ای است دو فرسنگ کمتر میانه ٔ جنوب و مشرق شهر خفر. (فارسنامه ٔ ناصری ).
شرقیلغتنامه دهخداشرقی . [ ش َ ] (اِخ ) قزوینی (یا شرمی قزوینی ). رجوع به شرمی قزوینی و فرهنگ سخنوران شود.
شرقیالغتنامه دهخداشرقیا. [ش َ قی یا ] (ع اِ) جانب سوی آفتاب برآمدن . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61). رجوع به شرق شود.
شرقیانلغتنامه دهخداشرقیان .[ ش َ ] (اِخ ) مردم مشرق زمین . اهل مشرق : سکندر که با شرقیان حرب داشت در خیمه گویند با غرب داشت .سعدی (بوستان ).
شرقیةلغتنامه دهخداشرقیة. [ ش َ قی ی َ ] (اِخ ) شهرستانی است به مصر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از معجم البلدان ).
شرقیةلغتنامه دهخداشرقیة. [ ش َ قی ی َ ] (اِخ ) محله ای است به نیشابور. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).