شرقشناسلغتنامه دهخداشرقشناس . [ ش َ ش ِ ] (نف مرکب ) خاورشناس . مستشرق . آنکه با فرهنگ و تمدن مشرق زمین معرفت داشته باشد. (یادداشت مؤلف ). دانشمند غربی که به پژوهش در فرهنگ و تمدن
شرق شناسفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهمستشرق؛ خاورشناس؛ کسی که دانا به اوضاع و احوال، زبانها، و آداب ملل مشرقزمین است.
شرقشناسیorientalism 1واژههای مصوب فرهنگستان1. مطالعه و بررسی تمدنهایی که از دید اروپاییان مشرقزمین محسوب میشدند 2. مطالعۀ جوامع شرقی از زاویۀ دید شرقشناسان غربی متـ . خاورشناسی
شعرشناسلغتنامه دهخداشعرشناس . [ ش ِ ش ِ ] (نف مرکب ) سخن سنج . سخن شناس . (یادداشت مؤلف ). آشنا به فنون و رموز شعر و ادب : امیر شعرشناس بود. (چهارمقاله ٔ عروضی چ معین ص 63).شاه فر
شعرشناسیلغتنامه دهخداشعرشناسی . [ ش ِ ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل و صفت شعرشناس . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شعرشناس شود.
شهشناسلغتنامه دهخداشهشناس . [ ش َ ش ِ ] (نف مرکب ) مخفف شاه شناس . شاه شناسنده . شناسنده ٔ شاه : دیده میباید که باشد شه شناس تا شناسد شاه را در هر لباس . (امثال و حکم ص 846) (یادد