شرفاتلغتنامه دهخداشرفات . [ ش ُ رُ ] (ع اِ) شرفات الفرس ؛ گردن اسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جای برنشستن ردیف در پشت اسب . (از منتهی الارب
شرفاتلغتنامه دهخداشرفات . [ ش َ / ش ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ شرفة، به معنی کنگره ٔ قصر. (یادداشت مؤلف ) (ازاقرب الموارد). || در عبارت زیر مجازاً به معنی شاخه های بالائی درخت است : چون
حبالیلغتنامه دهخداحبالی . [ ح َ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ حُبْلی ̍. آبستنان : و دانست که شرفات [ آمال ] در انحطاط است و حبالای امانی او در اسقاط. (جهانگشای جوینی ).
ذوالشرفاتلغتنامه دهخداذوالشرفات . [ ذُش ْ ش ُ رُ ] (اِخ ) (قصر...) صاحب مجمل التواریخ والقصص گوید: ذکر ایشان که در این عهد بر دیار عرب فرمان دادند. حمزه ٔ اصفهانی در تاریخ گوید که چن
شرفهلغتنامه دهخداشرفه . [ ش َ رَ / ش ُ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) کنگره ٔ قلعه . (از ناظم الاطباء). هریک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک بهم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند
بارقلغتنامه دهخدابارق . [ رِ ] (اِخ ) نام آبی است در عراق میان قادسیه و بصره . در اشعار عرب ذکر بسیار از این آب میشود. در جوار این محل در بین بنی تغلب و نمر سانحه ای واقع شده که