شرع پذیرلغتنامه دهخداشرع پذیر. [ ش َ پ َ ] (ن مف مرکب ) مقبول و پذیرفته ٔ شریعت . که در شرع روا باشد و پذیرفته آید. مشروع : خر آزادکرده را قربان نکنم زآنکه نیست شرع پذیر.سوزنی .
شرعدیکشنری عربی به فارسیبصورت قانون دراوردن , وضع کردن(قانون) تصويب کردن , نمايش دادن , قانوني کردن , اعتبار قانوني دادن , برسميت شناختن , قانون وضع کردن , وضع شدن (قانون)
شرعلغتنامه دهخداشرع . [ ش َ ] (ع مص ) پیدا کردن برای کسی راه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): شرع لهم شرعاً؛ آشکار کرد راه برای کسان . (از اقرب الموارد). پدید کردن . (ترجمان
شرعلغتنامه دهخداشرع . [ ش ِ ] (ع اِ) دوال نعلین . || تارهای بربط. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || زه کمان . (دهار).
شرعلغتنامه دهخداشرع . [ ش ُ رُ ](ع اِ) ج ِ شراع . وترها. (یادداشت به خط دهخدا) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به شِراع شود.
شرعلغتنامه دهخداشرع . [ ش ُرْ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شارع . شارعة. یقال : ابل شُرَّع و رماح شُرَّع . (از ناظم الاطباء). رجوع به شارع و شارعة شود. || ماهی سردروادارنده . (منتهی الا
شرع پسندلغتنامه دهخداشرع پسند. [ ش َ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) مطلوب شریعت . مقبول شریعت . شرع پذیر. که در شرع پسندیده و قابل قبول باشد: ادلّه ٔ شرع پسند: این دعوی یا دلیل یا حجت و سند
پذیرلغتنامه دهخداپذیر. [ پ َ ] (نف مرخم ) پذیرنده .ترکیب ها:- آب پذیر . اصلاح پذیر. افسون پذیر. اندرزپذیر. پایان پذیر. پندپذیر. پوزش پذیر. تربیت پذیر. چاره پذیر. (فردوسی ). چکّش
مقبول الشهادةلغتنامه دهخدامقبول الشهادة. [ م َ لُش ْ ش َ دَ ] (ع ص مرکب ) (اصطلاح فقه ) کسی که گواهیش در محضر شرع پذیرفته شود.
دیتلغتنامه دهخدادیت . [ ی َ ] (ع اِ) مأخوذ از دیة تازی بمعنی خونبها و آن در شرع ده هزار درهم است . دیت را فارسیان بمعنی مطلق جرمانه نیز آرند. (از غیاث ). دیة خونبها. (زمخشری )
معالملغتنامه دهخدامعالم . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مَعلَم . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). نشان ها که به راه نهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در ابطال معالم شرع ... می کوشند. (ت