شرشمواژهنامه آزادشَرشَم. گیاهی است شبیه یا اصلاً خود خَردَل است و از آن بعنوان سُس و چاشنی و هم از روعن آن استفاده میکنند.
شرشمواژهنامه آزادشَرشَم. گیاهی است شبیه یا اصلاً خود خَردَل است و از آن بعنوان سُس و چاشنی و هم از روعن آن استفاده میکنند.
گرزگلغتنامه دهخداگرزگ . [ گ َ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خواشید بخش ششتمد شهرستان سبزوار واقع در 26 هزارگزی جنوب ششمد، منطقه ای است کوهستانی و هوای آن معتدل ، دارای 124 تن سک
آرغدنلغتنامه دهخداآرغدن . [ رُ دَ ] (مص ) آشفتن . بخشم رفتن . || حریص شدن . حرص آوردن . شرهمند گشتن . آزور گردیدن .
آرغدهلغتنامه دهخداآرغده . [ رَ دَ /دِ ] (ن مف / نف ) حریص . آزور. شَرَهمند : آرغده بر ثنای تو جان من است از آنک پرورده ٔ مکارم اخلاق تو منم . منوچهری .|| مستی که باز طالب شراب با
حبیشلغتنامه دهخداحبیش .[ ح ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن . مکنی به ابوقلابه . بعضی نام او را حبیش بن منقذ گفته اند. او یکی از روات زکی و زیرک بود و میان او و اصمعی از راه مذهب دش