شرشمواژهنامه آزادشَرشَم. گیاهی است شبیه یا اصلاً خود خَردَل است و از آن بعنوان سُس و چاشنی و هم از روعن آن استفاده میکنند.
شُرتِمْبُگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی معتل ، آس و پاس ، بی پول و بیکار ، بی عرضه ، دست و پا چُلُفتی ، به کسی گویند که نمیتواند گلیمش را از آب بکشد.
شرامحلغتنامه دهخداشرامح . [ ش َ م ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شرمح ، به معنی قوی و طویل . (از اقرب الموارد). رجوع به شرمح شود.
شرامحةلغتنامه دهخداشرامحة. [ ش َ م ِ ح َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شرمح ؛ به معنی قوی و طویل . (از اقرب الموارد). رجوع به شرمح شود.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بویه ابوشجاع بن فناخسرو مکنی به ابوالحسین . و ملقب به معزالدوله و منبوز به اقطع برادر عمادالدوله علی و رکن الدوله حسن از آل بویه . خ
شرامحلغتنامه دهخداشرامح . [ ش َ م ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شرمح ، به معنی قوی و طویل . (از اقرب الموارد). رجوع به شرمح شود.
شرامحةلغتنامه دهخداشرامحة. [ ش َ م ِ ح َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شرمح ؛ به معنی قوی و طویل . (از اقرب الموارد). رجوع به شرمح شود.
شرذمهلغتنامه دهخداشرذمه . [ ش َ ذَ م ِ ] (از ع ، اِ) جمعیت اندک از مردم . || پاره ای اندک از هر چیزی . قدر قلیل . || مقدار کم . || قطعه و پاره . (ناظم الاطباء).