شرشرهلغتنامه دهخداشرشره . [ ش ُ ش ُ رَ / رِ ] (اِ) آب شرشر. آب شرشره . آبشار کوچک و کم آب یا جایی است که رشته ٔ باریکی از آب از فاصله ٔ نسبةً زیاد به پایین ریزد خواه در هنگام ریز
شرشرهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآبشار کوچک؛ رشتۀ باریکی از آب که از جایی به پایین فرو ریزد؛ آبشرشر.
شرشرةلغتنامه دهخداشرشرة. [ ش َ ش َ رَ ](ع مص ) خوردن چاروا گیاه را. (منتهی الارب ). خوردن ماشیه نبات را. (از اقرب الموارد). || کفانیدن و پاره کردن چیزی را. (منتهی الارب ). شکافتن
شرشرةلغتنامه دهخداشرشرة. [ ش َ ش َ رَ] (ع اِ) یکی شَرشَر. (اقرب الموارد). رجوع به شرشرشود. || (اِخ ) نام مردی . (منتهی الارب ).
شرشرةلغتنامه دهخداشرشرة. [ ش ِ ش ِ رَ ] (ع اِ) یکی شِرشِر. (از اقرب الموارد). گیاهی است . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به شرشر شود. || پاره ای از هر چیزی . ج ، شَراش
availsدیکشنری انگلیسی به فارسیاستفاده می کند، فایده، سود، استفاده، ارزش، کمک، بدرد خوردن، دارای ارزش بودن، سودمند بودن، در دسترس واقع شدن
شرشرةلغتنامه دهخداشرشرة. [ ش َ ش َ رَ ](ع مص ) خوردن چاروا گیاه را. (منتهی الارب ). خوردن ماشیه نبات را. (از اقرب الموارد). || کفانیدن و پاره کردن چیزی را. (منتهی الارب ). شکافتن
شرشرةلغتنامه دهخداشرشرة. [ ش َ ش َ رَ] (ع اِ) یکی شَرشَر. (اقرب الموارد). رجوع به شرشرشود. || (اِخ ) نام مردی . (منتهی الارب ).
شرشرةلغتنامه دهخداشرشرة. [ ش ِ ش ِ رَ ] (ع اِ) یکی شِرشِر. (از اقرب الموارد). گیاهی است . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به شرشر شود. || پاره ای از هر چیزی . ج ، شَراش