شهشدفلغتنامه دهخداشهشدف . [ش َ ش َ ] (اِخ ) نام موضعی است که ابن القطاع آنرا در کتاب خود بنام الابنیه نام برده است . (از معجم البلدان ). رجوع به شهشدق شود.
شاشدانلغتنامه دهخداشاشدان . (اِ مرکب ) مثانه . (شعوری ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). آبدان . (شعوری ). جایی که در آن پیشاب جمع شود. || ظرفی که در آن می شاشند. (آنندراج ). مبوله . کمی
شهشدفلغتنامه دهخداشهشدف . [ش َ ش َ ] (اِخ ) نام موضعی است که ابن القطاع آنرا در کتاب خود بنام الابنیه نام برده است . (از معجم البلدان ). رجوع به شهشدق شود.
شهشدقلغتنامه دهخداشهشدق . [ ش َ هََ دَ ] (معرب ، اِ مرکب ) لغتی است در شَهْبَیْدَق . (منتهی الارب ). شهشدف . (معجم البلدان ). رجوع به شهبیدق و شهشدف شود.
شاشدانلغتنامه دهخداشاشدان . (اِ مرکب ) مثانه . (شعوری ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). آبدان . (شعوری ). جایی که در آن پیشاب جمع شود. || ظرفی که در آن می شاشند. (آنندراج ). مبوله . کمی
شاشدانیلغتنامه دهخداشاشدانی . (اِ مرکب ) شاشدان . مبوله . کمیزدان . ظرف شب . رجوع به شاشدان شود. || محل کمیز انداختن و شاشیدن و پلیدی افکندن در کوی و برزن .