شرشرلغتنامه دهخداشرشر. [ ش ُ ش ُ ] (اِ صوت ) حکایت صوت ریختن آب از بلندی . آواز ریختن آب از ناودان و مانند آن . حکایت صوت ریختن بول و جز آن . آواز کمیز چون بریزد. (یادداشت مؤلف
شرشرلغتنامه دهخداشرشر. [ ش ُ ش ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. سکنه ٔ آن 451 تن و آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات است . (از فرهنگ جغرافیای
شرشرلغتنامه دهخداشرشر. [ ش ُ ش ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان حشمت آباد بخش درود شهرستان بروجرد. سکنه ٔ آن 179 تن و آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات است . (از فرهنگ جغرافی
شرشورلغتنامه دهخداشرشور. [ ش ُ ] (ع اِ) مرغی است . (منتهی الارب ). مرغی است که آن را بِرقِش می خوانند. ج ، شراشیر. (از اقرب الموارد). مرغی است چون گنجشک . (دهار) (مهذب الاسماء).