شردلغتنامه دهخداشرد. [ ش ُ رُ ] (ع ص ، اِ) رمندگان . ج ِ شَرود. کصبور، بمعنی رمنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شِردالگویش بختیاریلباس پاره پاره، لباس تن کسى را پاره کردن piran-ese be gordas šerredâl kerd>:پیرهنش را به تنش پاره کرد> .
شرداغلغتنامه دهخداشرداغ . [ ش ِ ] (اِ) جامه ٔ پیشواز آستین کوتاه باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان قاطع).
شرداحلغتنامه دهخداشرداح . [ ش ِ ] (ع ص ) دراز و بزرگ هیکل از شتران و زنان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): رجل شرداح القدم ؛ مرد سطبر و پهن پا. (از منتهی الارب ) (از اقرب المو
شرداخلغتنامه دهخداشرداخ . [ ش ِ ] (ع ص ) رجل شرداخ القدم ؛ مرد سطبر و پهن پای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
شردنگواژهنامه آزاددر یک ضرب المثل قدیمی به کار می رود: «من بگم تو نشنوی، شردنگی»؛ منظور از شردنگ آدم بی خیال است و کسی که متوجه نمی شود؛ آدمِ باری به هر جهت که برایش فرقی نمی کند