شرثلغتنامه دهخداشرث . [ ش َ ] (ع ص ، اِ) کفش کهنه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) ناهمواری و ناراستی تیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): شرث السهم
شرثلغتنامه دهخداشرث . [ ش َ رَ ] (ع اِمص ) سطبری پشت دست و کفیدگی آن .یقال : شرثت یده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شرثلغتنامه دهخداشرث . [ ش َ رِ ] (ع ص ) تیغ تیز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شمشیر تیز و تند. (ناظم الاطباء).
شرسلغتنامه دهخداشرس . [ ش َ ] (ع ص ) مکان .... جای درشت . (منتهی الارب ). در اقرب الموارد، شَرِس ضبط شده است . جای درشت ناهموار. (ناظم الاطباء).
شرسلغتنامه دهخداشرس . [ ش َ ] (ع مص ) ناقه را به مهار کشیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کشیدن ناقه را به مهار. || زیر بار نرفتن شتر. (ناظم الاطباء). || به دست مالیدن پو
شرثةلغتنامه دهخداشرثة. [ ش َ ث َ ] (ع ص ، اِ) کفش کهنه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کفش کهنه و فرسوده . (ناظم الاطباء).
شبثةلغتنامه دهخداشبثة. [ ش ُ ب َ ث َ ] (ع ص ) مردی که همواره ملازم حریف خود باشد و از وی مفارقت نکند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
شبثلغتنامه دهخداشبث . [ ش ِ ب ِ ] (معرب ، اِ) نام یکی از بقولات است و این کلمه معرب است . فارسی آن شِوِذ است و از مردم بحرین شنیدم که آن را سِبِت خوانند و سِبِط نیز آمده است .
شبثلغتنامه دهخداشبث . [ ش َ ب َ ] (ع اِ) عنکبوت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تننده و عنکبوت . (ناظم الاطباء). هزارپای . (ناظم الاطباء). ج ، شِبثان و اءَشباث . جانوری است
شرثةلغتنامه دهخداشرثة. [ ش َ ث َ ] (ع ص ، اِ) کفش کهنه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کفش کهنه و فرسوده . (ناظم الاطباء).
ناهمواریلغتنامه دهخداناهمواری . [ هََ م ْ ] (حامص مرکب ) عدم برابری . عدم تساوی . (ناظم الاطباء). ناهمسری . همسان و همسر و مساوی نبودن . || نامسطحی . ناصافی . (از ناظم الاطباء). پست
شبثةلغتنامه دهخداشبثة. [ ش ُ ب َ ث َ ] (ع ص ) مردی که همواره ملازم حریف خود باشد و از وی مفارقت نکند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
شبثلغتنامه دهخداشبث . [ ش ِ ب ِ ] (معرب ، اِ) نام یکی از بقولات است و این کلمه معرب است . فارسی آن شِوِذ است و از مردم بحرین شنیدم که آن را سِبِت خوانند و سِبِط نیز آمده است .