شريکدیکشنری عربی به فارسیهم پيوند , همبسته , اميزش کردن , معاشرت کردن , همدم شدن , پيوستن , مربوط ساختن , دانشبهري , شريک کردن , همدست , همقطار , عضو پيوسته , شريک , همسر , رفيق , شريک
شراکةًلغتنامه دهخداشراکةً. [ ش ِ ک َ تَن ْ ] (ع ق ) مولد از تازی . بطور انبازی و بطور شراکت و بهمراهی یکدیگر و به اتفاق هم . (ناظم الاطباء).
شریکةلغتنامه دهخداشریکة. [ ش َ ک َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث شَریک . ج ، شَرائک . (ناظم الاطباء). زن انباز. (منتهی الارب ). رجوع به شریک شود.
شريکدیکشنری عربی به فارسیهم پيوند , همبسته , اميزش کردن , معاشرت کردن , همدم شدن , پيوستن , مربوط ساختن , دانشبهري , شريک کردن , همدست , همقطار , عضو پيوسته , شريک , همسر , رفيق , شريک