شهروزهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهگدایی که هر روز در قسمتی از شهر میگردد و گدایی میکند: ◻︎ شاهیم نه شهروزه لعلیم نه بهروزه / عشقیم نه سرمستی مستیم نه از سیکی (مولوی: مجمعالفرس: شهروزه).
پولادینلغتنامه دهخداپولادین . (ص نسبی ) برنگ پولاد. فولادی . پولادی : چون سنجق شاهیش بجنبدپولادین صخره را بسنبد.نظامی .
زبانه ٔ شاهینلغتنامه دهخدازبانه ٔ شاهین . [ زَ ن َ / ن ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تکمه و میله ٔ میان شاهین ترازو : نپسندد ار بگردد و بگرایداز ذره ٔ زبانه ٔ شاهینم . ناصرخسرو.اگر زب
فرستوهلغتنامه دهخدافرستوه . [ ف ُ رِ ] (اِخ ) پادشاه شهر فغنشور و آن شهری است از ملک چین و مردم آنجا بسیار جمیل و خوش صورت می باشند. (برهان ) : فرستوه شاه فغنشور بودکز اختر به شاه
نثار کردنلغتنامه دهخدانثار کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افشاندن . پراکنده کردن . (ناظم الاطباء). شاباش کردن . پراکندن . بیفشاندن : بزرگان زابل ورا گشته یاربه شاهیش کردند گوهر نثا