مدخنلغتنامه دهخدامدخن . [ م ُ خ ِ ](ع ص ) زراعتی که دانه ٔ آن سخ-ت ش-ود. (آنندراج ). غله ٔ سخت دانه شده . (ناظم الاطباء). رجوع به ادخان شود.
دور رفتنلغتنامه دهخدادور رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) رفتن به فاصله ٔ بعید.به مسافت دور رفتن . مسافت بعید را طی کردن . (از یادداشت مؤلف ): اشطاط. اشتطاط. غروب . متؤ. اشقاح . طمح .
شلغتنامه دهخداش . (حرف ) حرف شانزدهم از الفبای فارسی و سیزدهم از حروف هجای عرب و بیست و یکم از حروف ابجد و در حساب ترتیبی نماینده ٔ عدد شانزده است و به حساب جُمَّل آن را به س
پیمانهلغتنامه دهخداپیمانه . [ پ َ/ پ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) هرچه بدان چیزی پیمایند. چیزی که غله و جز آن بدان کیل کنند. ظرفی که بدان چیزها پیمایند. (برهان ). منا. صاع . صواع . کیله . م
سرخ و زرد شدنلغتنامه دهخداسرخ و زرد شدن . [ س ُ خ ُ زَ ش ُ دَ] (مص مرکب ) خجل شدن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 134). حالتی است که در هنگام خجالت روی دهد و مطلق سرخ و زرد شدن هم کنایه از خجالت