تر شدن سخنلغتنامه دهخداتر شدن سخن . [ ت َ ش ُ دَ ن ِ س ُ خ َ ] (مص مرکب ) رَطْب اللسان شدن . شیرین و شیوا شدن سخن : آب شوق از چشم سعدی می رود بر دست و خطلاجرم چون شعر می آید سخن تر می
سخت شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. دشوارشدن، مشکل شدن، پیچیده شدن ۲. سفت شدن، جامد شدن ۳. خطرناک شدن، وخیم شدن
ball-and-socket jointدیکشنری انگلیسی به فارسیتوپ و سوکت مشترک، مفصل ماشینی که گلوله دارد و درتوی حفرهای قرار میگیرد
ابوحفصلغتنامه دهخداابوحفص . [ اَ ح َ ] (اِخ ) حداد عمروبن سلم یا سلمه ٔ نیشابوری . یکی از مشایخ صوفیه بقرن سوم . ابوالفرج بن جوزی در صفةالصفوه گوید: ابوحفص نیشابوری نام او عمروبن
نمطلغتنامه دهخدانمط. [ ن َ م َ ] (ع اِ) روش . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نوع . (مهذب الاسماء). دستور. (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). طرح . (ناظم الاطباء). گو
ردیلغتنامه دهخداردی . [ رِ ] (از ع ، اِ) ممال رِدا. (یادداشت مؤلف ) : به اسب و جامه ٔ نیکو چرا شدی مشغول سخنْت نیکو باید نه طیلسان و ردی . ناصرخسرو.به بارگاهی کز فخر همتش جوید
پرده دارلغتنامه دهخداپرده دار. [ پ َ دَ ] (نف مرکب ) حاجب . (دهار). سادِن . خرم باش . دربان . (غیاث اللغات ) : چنین گفت با پرده داران اوی پرستنده و پایکاران اوی . فردوسی .چو خاقان ب
شادکام شدنلغتنامه دهخداشادکام شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فَرَه . (ترجمان القرآن ) (دهار). خوشحال و کامروا شدن . فیریدن . مَرَح : چو آمد بدو داد پیغام سام ازو زال بشنید و شد شادکام .