شدیارلغتنامه دهخداشدیار. [ ش ُ ] (اِ) به معنی شدکار است که شخم کردن و شکافتن زمین باشد بجهت زراعت کردن و با ذال نقطه دار هم آمده است به معنی زمینی که آن را گاو رانده باشند تا تخم
شدیارفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= شدکار: ◻︎ به زخم پای ایشان کوه دشت است / به زخم یشک ایشان دشت شدیار (عنصری: ۳۹)، ◻︎ یکی را زمین بوستان است و شوره / یکی کشت و فالیز و شدیار دارد (ناصرخسرو۱:
شدیار کردنلغتنامه دهخداشدیار کردن . [ ش ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جفت راندن . (یادداشت مؤلف ). شیار کردن .
شدیاریدگیلغتنامه دهخداشدیاریدگی . [ ش ُ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی شدیاریده . رجوع به شدیاریدن شود.
شدیارندگیلغتنامه دهخداشدیارندگی . [ ش ُ رَ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی شدیارنده . رجوع به شدیاریدن شود.
شدیاریدنلغتنامه دهخداشدیاریدن . [ ش ُ دَ ] (مص ) مصدر شدیار باشد که به معنی جفت گاو راندن و زمین را شکافتن و مستعد ساختن است بجهت زراعت کردن . (برهان ). جفت راندن در زمین . (شرفنامه
شدیار کردنلغتنامه دهخداشدیار کردن . [ ش ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جفت راندن . (یادداشت مؤلف ). شیار کردن .
شدیاریدنلغتنامه دهخداشدیاریدن . [ ش ُ دَ ] (مص ) مصدر شدیار باشد که به معنی جفت گاو راندن و زمین را شکافتن و مستعد ساختن است بجهت زراعت کردن . (برهان ). جفت راندن در زمین . (شرفنامه
شدیاریدگیلغتنامه دهخداشدیاریدگی . [ ش ُ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی شدیاریده . رجوع به شدیاریدن شود.
شدیارندگیلغتنامه دهخداشدیارندگی . [ ش ُ رَ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی شدیارنده . رجوع به شدیاریدن شود.