شدنیلغتنامه دهخداشدنی . [ ش ُ دَ ] (ص لیاقت ) قابل شدن . ممکن . عملی . میسور. میسر. مقدور. آنچه تواند بود. آنکه تواند شد. (یادداشت مؤلف ). ممکن . کردنی . عملی و هر چیز که لایق و قابل اجراباشد. (ناظم الاطباء): این کار شدنی است ؛ امکان انجام شدن دارد. || آنچه وقوع آن حتم و ضروری است . که شدن آ
شدنیدیکشنری فارسی به انگلیسیdoable, earthly, feasible, plausible, possible, practicable, practical, realizable, workable
چشیدنیلغتنامه دهخداچشیدنی . [ چ َ / چ ِ دَ ] (ص لیاقت ) چیزی که لایق و قابل چشیدن باشد. (ناظم الاطباء). لَواس . (منتهی الارب ). چاشنی کردنی . طعام یا شرابی که برای مزه کردن و آزمودن بزبان زنند. خوردنی یا آشامیدنی قابل چشیدن . و رجوع به چشیدن شود.
چسپیدنیلغتنامه دهخداچسپیدنی . [ چ َ دَ ] (ص لیاقت ) قابل چسپیدن . درخور چسپیدن .متصل شدنی . چسپ شدنی . رجوع به چسپیدن و چسپیده شود.
چشیدنیفرهنگ فارسی معین(چِ یا چَ دَ) (ص لیا.) لایق چشیدن ، طعام یا شرابی که برای مزه کردن و آزمودن بر زبان زنند.
خوب شدنیلغتنامه دهخداخوب شدنی . [ ش ُ دَ ](ص لیاقت ) قابل معالجه . شفایافتنی . قابل علاج . علاج پذیر. علاج پذیرفتنی . درمان پذیر. || چاره پذیر.
شدنیاتلغتنامه دهخداشدنیات . [ ش َ دَ نی یا ] (ص نسبی ) شتران منسوب بسوی شَدَن که دهی است یا موضعی است به یمن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شتر نری مسمی به شدن . (منتهی الارب ). شترنری از شتران گرامی . (از اقرب الموارد).
خوب شدنیلغتنامه دهخداخوب شدنی . [ ش ُ دَ ](ص لیاقت ) قابل معالجه . شفایافتنی . قابل علاج . علاج پذیر. علاج پذیرفتنی . درمان پذیر. || چاره پذیر.
اصلاح شدنیلغتنامه دهخدااصلاح شدنی . [ اِ ش ُ دَ ] (ص لیاقت ) قابل اصلاح . امری که اصلاح آن امکان پذیر بود. کسی که قابل اصلاح باشد.
انجام شدنیلغتنامه دهخداانجام شدنی . [ اَ ش ُ دَ ] (ص لیاقت ) انجام پذیر. قابل انجام شدن . (فرهنگ فارسی معین ).
شدنیاتلغتنامه دهخداشدنیات . [ ش َ دَ نی یا ] (ص نسبی ) شتران منسوب بسوی شَدَن که دهی است یا موضعی است به یمن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شتر نری مسمی به شدن . (منتهی الارب ). شترنری از شتران گرامی . (از اقرب الموارد).
خوب نشدنیلغتنامه دهخداخوب نشدنی . [ ن َ ش ُ دَ ] (ص لیاقت ) غیرقابل علاج . بیدرمان . (یادداشت بخط مؤلف ).
خوب شدنیلغتنامه دهخداخوب شدنی . [ ش ُ دَ ](ص لیاقت ) قابل معالجه . شفایافتنی . قابل علاج . علاج پذیر. علاج پذیرفتنی . درمان پذیر. || چاره پذیر.
ناشدنیلغتنامه دهخداناشدنی . [ ش ُ دَ ] (ص لیاقت ) ناشو. غیرممکن . (آنندراج ) (از فرهنگ فرنگ ). محال . ناممکن . چیزی که مقدر نشده باشد. (ناظم الاطباء). ممتنع. نشدنی . ناممکن . مستحیل : اینهاشدنی است آنچه آن ناشدنیست آن است که من ترا فراموش کنم . <p class="auth