شدفةلغتنامه دهخداشدفة. [ ش َ ف َ ](ع اِ) تاریکی شب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || قسمت از هر شی ٔ. (از اقرب الموارد).
شدةدیکشنری عربی به فارسیسفت , محکم , تنگ (تانگ) , کيپ , مانع دخول هوا يا اب يا چيز ديگر , خسيس , کساد , بزحمت کشيدن , بازورکشيدن , تقلا کردن , کوشيدن , کشش , کوشش , زحمت , تقلا , يدک ک
فداغلغتنامه دهخدافداغ . [ ف َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای ششگانه ٔ بخش مرکزی شهرستان لار.حدود و مشخصات آن به قرار زیر است : از شمال ارتفاعات بالنگستان و دهستان ارد، از جنوب و
اشنلغتنامه دهخدااشن . [ اَ ] (اِخ ) نام قصبه ای کوچک و مرکز ناحیه ای است که به قضای مکری می پیوندد و در سنجاق منتشا از ولایت آیدین و در جهت شمال شرقی خلیج مکری در نزدیکی ساحل ن
گالفرهنگ انتشارات معین(اِ.) 1 - نوعی ارزن ، گاورس . 2 - پشگل گوسفند که به پشم های زیر دنبه چسبیده و خشک شده باشد. 3 - غوزه و غلاف پنبه . 4 - نوعی بیماری پوستی .
گاللغتنامه دهخداگال . (اِ) قسمی ارزن . گاورس . (برهان ). به هندی کنگی . (آنندراج ) : من و غلام و کنیزک بدان شده قانعکه هر سه روز همی یافتیم یک من گال . مسعودسعد.در آرزوی آنم کز
توگیواژهنامه آزادیگ نوع غذای محلی است که از ارزن درست می شودو معمولا ارزن را باعین حال که ریز است خردخرد می کنند شبیه بلغور وسپس آن رامی پزند و می خورند طریق پخت آن نیز شبیه بلغ