شخ و رخلغتنامه دهخداشخ و رخ . [ ش َخ خ ُ رَخ خ ] (ص مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه از اتباع و عوام شق و رق گویند. (یادداشت مؤلف ). آخته . آخته قامت . مقابل گوژ و خمیده .
شخلغتنامه دهخداشخ . [ ش َ / ش ُ ] (اِ) مخفف شوخ است که به معنی چرک بدن و جامه باشد. (برهان ). چرک اندام و جامه . (فرهنگ سروری ) (فرهنگ رشیدی ). چرک اندام .(شرفنامه ٔ منیری ).
شخلغتنامه دهخداشخ . [ ش َخ خ ] (ع مص ) خرخر کردن در خواب . (منتهی الارب ): شخ فی نومه ؛ غط. || صدا دادن شیر وقت دوشیدن . (از اقرب الموارد). || به آواز درآوردن کمیز را. (منتهی
آهنگلغتنامه دهخداآهنگ . [ هََ ] (اِ) قصد. عزم . عزیمت . عمد. (ادیب نطنزی ). تعمد. نیت . بسیج . تأمیم . استواء. اندیشه .توجه به . برفتن بسوی . حرد. نحو. اراده : خسرو غازی آهنگ ب
برقلغتنامه دهخدابرق . [ ب َ ] (ع اِ) ابرنجک . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). روشنیی که آنرا بفارسی درخش گویند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آتشک . (برهان ). آتشه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی
رمانلغتنامه دهخدارمان . [ رَ ] (نف ) ترسو و هراسان و گریزان . (ناظم الاطباء). شمان . (از برهان قاطع). رمنده . در حال رمیدن . رجوع به رمیدن شود : بیابانی از وی رمان دیو و شیرهمه
آهارلغتنامه دهخداآهار. (اِ) چیزی از نشاسته یا کتیرا یا صمغ و یالعاب خطمی و مانند آن که جامه و کاغذ و جز آن را بدان آغارند تا شخ ّ و محکم شود یا صیقل و مهره گیرد. شو. شوی . شوربا
بار دادنلغتنامه دهخدابار دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) اذن دادن . رخصت دخول دادن . (ناظم الاطباء: بار). بمعنی رخصت و دستوری . (آنندراج : بارداد). رخصت دخول دادن . اذن دخول دادن . اجازه ٔ