شخولیدنلغتنامه دهخداشخولیدن . [ ش َ/ ش ِ دَ ] (مص ) شخلیدن . شخیلیدن . شپیلیدن . (سروری ).بشخلیدن . بشخولیدن . سوت زدن . سوت کشیدن . صفیر زدن . (برهان ). هشتک انداختن (در تداول مردم قزوین ). صفیر زدن هنگام آب خوردن اسب . (ناظم الاطباء) :
شخولیدنفرهنگ فارسی عمید۱. فریاد زدن؛ بانگ کردن: ◻︎ تو دعا را سخت گیر و میشخول / عاقبت برهانَدَت از دست غول (مولوی: ۳۶۳).۲. ناله کردن.۳. سوت زدن.۴. پژمرده شدن.
شخولیدنفرهنگ فارسی معین(شُ دَ) (مص ل .) = شخیلیدن : 1 - بانگ کردن . 2 - با آهنگ خواندن ، سوت زدن . 3 - ناله کردن . 4 - غریدن رعد. 5 - پژمرده شدن .
شیخولیدنلغتنامه دهخداشیخولیدن . [ دَ ] (مص ) بانگ کردن از دو لب چون آواز سرنای . مکاء. (دستوراللغة).
شخالیدنلغتنامه دهخداشخالیدن . [ ش َ دَ ] (مص ) خلانیدن . خراشیدن . (برهان ) (غیاث اللغات ). خلیدن . (شرفنامه ٔ منیری ). و شاید تحریفی از شخائیدن باشد.
شخیلیدنلغتنامه دهخداشخیلیدن . [ ش َ دَ ](مص ) شخولیدن . شخلیدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). پژمرده شدن . (برهان ). || صفیر زدن . (برهان ).
صفیر برآوردنلغتنامه دهخداصفیر برآوردن . [ ص َ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) سوت زدن . صفیر کشیدن . سوت کشیدن . مُکاء. بشخولیدن . شخولیدن .
بشخولیدنلغتنامه دهخدابشخولیدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) شخولیدن . الصفیر. (تاج المصادر بیهقی ). بشخلیدن . سوت زدن . سوت کشیدن . || صفیر. بشخول . (یادداشت مؤلف ).
بشخولیدنلغتنامه دهخدابشخولیدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) شخولیدن . الصفیر. (تاج المصادر بیهقی ). بشخلیدن . سوت زدن . سوت کشیدن . || صفیر. بشخول . (یادداشت مؤلف ).